کد مطلب:212763 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:57

معلی بن خنیس بزاز کوفی
از كبار اصحاب، و یكی از كارگزاران و موالیان حضرت صادق (ع) بوده [1] ؛ و از روایات استفاده می شود كه او از اولیاء الله و اهل بهشت است؛ و حضرت صادق (ع) او را دوست می داشت، و او وكیل و قیم بر نفقات عائله حضرت بود. [2] .

او كتابی دارد كه از آن روایت شده است. [3] .

بعضی گفته اند كه او در اول امر، معتزلی، و سپس از پیروان محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) - نفس زكیه - بود [4] ، و در آخر كار، از اصحاب حضرت صادق (ع) گردید، و حق آن است كه او از بزرگان اصحاب حضرت صادق (ع) و از ممدوحین است.



[ صفحه 328]



شیخ طوسی، رحمه الله، در كتاب غیبت، فرمود: معلی بن خنیس از ممدوحین است، و از كارگزاران حضرت صادق (ع)، و بدین سبب، داود بن علی (والی مدینه) او را كشت. وی نزد حضرت پسندیده بود، و بر طریقه امام صادق (ع) در گذشت. [5] .

و نیز گفته شده كه داود بن علی، او را از این جهت گرفت و به زندان افكند كه نام اصحاب و شیعیان امام صادق (ع) را فاش كند، و آنان را معرفی نماید ولی معلی نپذیرفت. داود او را تهدید به قتل نمود، و معلی بر كتمان پافشاری كرد و گفت: به خدا سوگند، اگر آنان در زیر پایم باشند، پایم را برندارم، و تو را از نامشان آگاه نكنم؛ و چون مرا بكشی سعادتمندم ساخته ای. آن گاه داود دستور قتل معلی را صادر كرد. [6] در بعضی از روایات وارد شده كه سبب قتلش اشاعه و ابراز بعضی از اسرار بوده.در بصائرالدرجات، از حفص ابیض تمار روایت شده كه گفت: ای حفص! من معلی را به چیزی امر كردم، و او مخالفت كرد، و به آهن مبتلا شد. روزی او را افسرده و دلتنگ دیدم، گفتم، تو را چه می شود، شاید به یاد زن و بچه و مالت افتاده ای؟ گفت: آری. گفتم: پیش بیا، پیش آمد، دستم را به صورتش كشیدم و به او گفتم چه می بینی؟ گفت: خود را در خانه ام، در كنار همسر و اولادم، می بینم. سپس دوباره دستم را به صورتش كشیدم و گفتم: خود را در كجا می بینی؟ گفت: در مدینه، در خانه شما. به او توصیه كردم كه این راز را پوشیده بدارد، مخالفت كرد، و به آن مصیبت مبتلا شد... [7] .

و از بعضی از روایات استفاده می گردد كه امام صادق (ع)، در موقع كشتن او، در مدینه نبوده، و بعد از قتل او به مدینه برگشته اند.

علامه مجلسی (ره) فرموده: امام صادق (ع) در خارج شهر مدینه به سر می برد كه داود بن علی، عموی منصور كه حكومت مدینه را داشت، معلی بن خنیس را، كه یكی از كارگزاران و موالی حضرت بود، به آن تعمت كه به منظور قیام امام خریداری اسلحه می كند، كشت.

همین كه امام صادق (ع) به مدینه بازگشت، از فاجعه قتل معلی سخت اندوهگین شد، و با خشم به نزد داود بن علی رفت، و بر وی عتاب آورد و گفت: به كدام گناه معلی را



[ صفحه 329]



كشته ای؟ داود، از خشم امام، در وحشت افتاد و رئیس شرطه (شهربانی) خود را كه نامش سیرافی بود عامل قتل معلی معرفی كرد.

امام صادق (ع)، از قدرت دستگاه خلافت و سطوت فرمانروای مدینه كه عموی منصور بود، بیم نكرد و در قصاص قاتل پافشاری نمود، تا به جایی كه كه داود بن علی ناگزیر در امتثال فرمان وی، رئیس شرطه خویش را به كیفر رسایند؛ هر چند كه قاتل معلی به وقت مكافات خود بر داود اعتراض می كرد و به فریاد می گفت: خود بر من فرمان قتل مردم را می دهند، و خود نیز مرا به آن گناه می كشند. [8] .

شیخ كشی، از ابن ابی نجران، از حماد ناب، از مسمعی روایت كرده كه گفت: داود بن علی،حاكم مدینه، موقعی كه خواست معلی را به قتل برساند، معلی گفت: مرا به سوی مردم بیرون برید، چون من دین و قرض بسیاری دارم، و مال فراوان، و می خواهم كه مردم را بر قروض خود شاهد بگیرم. او را به بازار بردند. همین كه مردم گرد او جمع شدند، گفت: ای مردم! من معلی بن خنیس می باشم، هر كس مرا شناخته است، چه بهتر، و هر كه مرا نشناخته، بشناسد؛ شاهد باشید، آن چه از من به جا مانده، از كم و زیاد، از اعیان و اموال و دیون و خانه و غلام و كنیز، تماما متعلق است به امام صادق (ع). رئیس شرطه چون این بشنید بر او غضب كرد و او را به قتل رسانید.

همین كه این خبر به حضرت صادق (ع) رسید، غضبناك از خانه بیرون آمد، در حالی كه ردایش به زمین كشیده می شد، و اسماعیل، فرزندش، همراه بود. حضرت نزد داود بن علی رفت و فرمود: كشتی كارگزار و مولای مرا، و گرفتی مال مرا. عرض كرد: من او را نكشتم، رئیس شرطه او را كشت. حضرت فرمود: با اجازه تو بود، یا بدون اجازه تو؟ داود گفت: بدون اجازه من بوده. حضرت به اسماعیل فرمود: خود دانی، هر چه خواهی بكن. اسماعیل برفت و به شمشیری كه همراه داشت رئیس شرطه را بكشت.

مسمعی گوید: امام صادق (ع) فرمود: هر آینه نفرین كنم، به درگاه خدا، بر كسی كه مولای مرا كشته و مال مرا ربوده است، داود بن علی گفت: آیا مرا به نفرین خود تهدید می كنی؟

مسمعی گوید: معتب (خادم امام) برایم نقل كرد كه آن شب حضرت صادق (ع) پیوسته در ركوع و سجود بود، و چون سحر شد، شنیدم كه در سجده این دعا را یم خواند: «اللهم انی اسالك بقوتك القویه و بمحالك الشدید و بعزتك التی خلقك لها ذلیل ان تصلی علی



[ صفحه 330]



محمد و آل محمد و ان تاخذه الساعة الساعة».

معتب گفت: به خدا سوگند، آن حضرت سر از سجده بر نداشته بود كه فریاد شیون از خانه داود بن علی برخاست و خبر رسید كه داود بن علی مرد؛ حضرت صادق (ع) سر از سجده برداشت و فرمود: من خدا را خواندم، و خداوند فرشته ای را فرستاد كه با حربه ای آهنین چنان بر سر او زد كه مثانه اش از آن ضربت شكافت و مرد. [9] .

در كتاب بصائرالدرجات، از ابن سنان روایت شده كه گفت: موقعی كه داود بن علی فرستاد معلی بن خنیس را به قتل رسانیدند، ما در مدینه بودیم؛ و حضرت صادق (ع) بعد از ان واقعه، یك ماه گذشت كه به نزد داود بن علی تشریف نبرد، و داود هر كس را به خدمت آن حضرت می فرستاد، ایشان از رفتن به جانب او امتناع می فرمود. داود ناگزیر پنج تن از نگهبانان خود را فرستاد، و دستور داد كه حضرت صادق (ع) را حاضر سازند، و اگر از آمدن امتناع ورزد، سر از تنش برگیرند، نتیجة یا خودش و یا سرش را حاضر نمایند.

چون نگهبانان بر حضرت وارد شدند، ایشان مشغول نماز بود، و ما با حضرت نماز ظهر را به جا می آوردیم، همین كه از نماز فارغ شدیم، آن جماعت گفتند: اجابت كن داود بن علی را. حضرت فرمود: اگر اجابت نكنم، چه خواهد شد؟ آنان گفتند: به ما دستور داده: اگر نیامد سرش را همراه بیاورید. حضرت فرمود: گمان نمی كنم كه شما پسر پیغمبر را بكشید. آنان گفتند: ما نمی فهمیم كه تو چه می گویی، ما دستور داود بن علی را اطاعت می كنیم. حضرت فرمود: برگردید كه خیر دنیا و آخرت شما در همین است. مأمورین گفتند: به خدا سوگند، از این جا نمی رویم تا آن كه خودت یا سرت را همراه ببریم. حضرت چون دید كه آنان دست بردار نیستند و تصمیم قتلش را دارند، دو دستش را بلند كرد و بر شانه های خود گذاشت، و سپس دست ها را گشود و با انگشت سبابه خود اشاره فرمود، و شنیدیم كه می گفت: «الساعة الساعة»، كه ناگاه ناله بلندی شنیده شد. حضرت به ایشان فرمود: صاحب شما الساعه مرد، و این صدای ناله او بود؛ شما یك تن را بفرستید تا خبر بیاورد، اگر نمرده بود، و این ناله او نبود، من با شما خواهم آمد. آنان یكی را فرستادند، طولی نكشید كه برگشت و خبر آورد كه داود مرده، و ناله، ناله او بوده.

همین كه آنان رفتند، ما عرض كردیم: خدا ما را به قربان تو گرداند، حال آن ملعون چگونه بود؟ فرمود: او یك تن از موالیان مرا كه معلی بن خنیس بود به قتل رسانیده، و یك



[ صفحه 331]



ماه بود كه به منزل او نمی رفتم. او كسی را به دنبال من فرستاد كه باید در همین ساعت پیاپی. من نرفتم، این عده را فرستاد كه گردن مرا بزنند. من هم خدا را به اسم اعظمش خوادم و خداوند ملكی را فرستاد كه با حریه ای او را كشت. [10] .

شیخ كلینی، و شیخ طوسی، رحمهماالله، به سند صحیح، از ولید بن صبیح، روایت كرده اند كه گفت: مردی خدمت حضرت صادق (ع) شرفیاب شد، و گفت: معلی به من مدیون بود، و حق مرا از بین برد. حضرت فرمود: آن كسی كه او را كشت، حق تو را برده؛ سپس به من دستور داد: برخیز و حق این مرد را بده، همانا می خواهم خنك كنم بدن معلی را، و بدن او خنك هست؛ یعنی حرارت جهنم به آن نرسیده. [11] و نیز كلینی (ره)، از ولید بن صبیح روایت كرده كه گفت: روزی خدمت حضرت صادق (ع) مشرف شدم، حضرت پارچه هایی نزد من افكند و فرمود: این ها را تاه كن. چون برخاستم و در مقابل حضرت ایستادم، حضرت فرمود: خدا رحمت كند معلی بن خنیس را. من گمان كردم حضرت ایستادن مرا، مقابل خود، به ایستادن معلی در خدمتش تشبیه كرد. سپس فرمود: اف باد بر دنیا كه خانه بلا است، مسلط فرموده پروردگار عالم، در دنیا، دشمنش را بر دوستش. [12] .

از عقبة بن خالد روایت شده كه گفت: من و معلی و عثمان بن عمران شرفیاب محضر امام صادق (ع) شدیم، همین كه حضرت ما را دید، فرمود: مرحبا به شما! این چهره ها دوست دارند ما را، و ما دوست داریم ایشان را، «جعلكم الله معنا فی الدنیا و الاخرة»، خداوند شما را در دنیا و آخرت با ما قرار دهد. [13] .

شیخ كشی (ره) روایت كرده كه چون روز عید می شد، معلی بن خنیس به صحرا بیرون می رفت، ژولیده مو و گردآلوده در پوشش ستمدیدگان؛ همین كه خطیب به منبر می رفت، معلی دست خود را به آسمان بلند می كرد و می گفت:

«اللهم هذا مقام خلفائك و اصفیائك و مواضع امنائك الذین خصصتهم ابتزوها و انت المقدر للاشیاء لا یغالب قضاؤك و لا یجاوز المحتوم من تدبیرك كیف شئت و انی شئت



[ صفحه 332]



علمك فی ارادتك كعلمك فی خلقك صفوتك و خلفائك مغلوبین مقهورین مبتزین یرون حكمك مبدلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرفة عن جهات شرایعك و سنن نبیك صلواتك علیه و آله متروكة، اللهم العن اعدائهم من الاولین و الاخرین و الغاوین و الرائحین و الماضین و الغابرین اللهم العن جبابرة زماننا و اشیاعهم و احزابهم و اعوانهم انك علی كل شی ء قدیر». [14] .

معلی بن خنیس از امام صادق (ع) از حقوقی كه مسلمانی بر مسلمان دیگر دارد سؤال می كند، و حضرت او را بدین نحو پاسخ می دهد:

مسلمین را بر یكدیگر هفت حق واجب است كه هر گاه یكی از آنها را ضایع كنند از ولایت و طاعت خدا بیرون روند. معلی عرض كرد: قربانت، آن هفت حق چیست؟

امام صادق (ع) فرمود: ای معلی! من بر تو نگرانم و می ترسم آنها را ضایع گذاری و مراعات نكنی و بدانی و عمل ننمایی. معلی عرض كرد: «لا قوة الا بالله»، نیرویی نیست مگر از خدا. آن گاه امام صادق (ع) فرمود:

آسانترین آن حقوق این است كه آن چه برخویشتن می پسندی بر وی هم بپسندی، و آن چه بر خود زشت می داری بر او زشت شماری.

حق دوم آن كه از خشم و ناخشنودی وی بپرهیزی و در طلب رضا و فرمانبرداری او بكوشی.

سومین حق آن است كه او را با جان و مال و زبان و دست و پای خویش یاری دهی.

حق چهارم آن كه او را به منزله چشم و آیینه باشی و راهنمایی كنی.

پنجمین حق آن كه با گرسنگی و تشنگی و برهنگی او، سیر و سیراب و پوشیده نباشی.



[ صفحه 333]



حق ششم آن است كه اگر خدمتگزاری داری و برادر مسلمانت ندارد، خادم خویش را به شستشوی جامه ها و ترتیب طعام و تظیم بستر وی وابداری.

هفتمین حق آن كه سوگند وی را راست گیری و دعوتش را بپذیری و به هنگام بیماری به عیادتش روی و در وقت مرگ بر جنازه اش حاضر گردی؛ و چون دانستی كه او را حاجتی است، پیش از آن كه سؤال كند، حاجتش را بر آوری.

چون چنین كردی دوستی خود را به دوستی او، و دوستی او را به دوستی خود پیوسته ای. [15] .


[1] رجال الطوسي، ص 310.

[2] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[3] فهرست طوسي، ص 334.

[4] و به همين اتهام، داود بن علي او را كشت (خلاصة الاقوال، علامه مجلسي، ص 127).

[5] غيبت، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه، ص 127 و بحار، ج 47، ص 342 به نقل از غيبت طوسي.

[6] رجال كشي، ص 326.

[7] بصائر الدرجات، جزء 8، باب 13، ص 403 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 321 - رجال كشي، ص 324.

[8] رجال كشي، ص 325 - بحارالانوار، ج 47، ص 353.

[9] رجال كشي، ص 324 - 323 - بحارالانوار، ج 47، ص 352.

[10] بصائرالدرجات، جزء 5، باب 2، ص 218 - 217.

[11] فروع كافي، ج 5، باب الدين، ص 94 - تهذيب الاحكام، طوسي، ج 6، كتاب الديون ص 186 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 91 - بحارالانوار، ج 47، ص 337 - خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.

[12] روضه كافي، ح 469 ص 252.

[13] خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.

[14] بارالها! اين مقام خلفاء و برگزيدگان تو، و جايگاه امنايي كه آنان را مخصوص گردانيده اي، مي باشد كه به زور و ستم ربوده و غصب شده، و تو تقدير گر همه چيزي كه بر حكم تو چيرگي نخواهد بود، و تدبير حتي تو به هر صورت كه باشد تجاوز ناپذير است؛ دانش تو درخواست و اراده ات همچون علمت در مخلوقت مي باشد؛ اين چنين، برگزيدگانت شكست خورده، از پا افتاده، و غارت شده؛ ديده شود كه احكام تو مبدل گشته، و كتابت به كناري نهاده شده، و واجبات تو از چهارچوب اصلي دينت تحريف يافته و سنت پيامبرت متروكه باشد.

بارالها! دشمنان آنان را، از اولين و آخرين، گذشتگان و آيندگان، رفتگان و ماندگان، لعنت فرما. بارالها! تمام جباران زمان ما، و پيروانشان، و گروهشان، و مدد كارانشان را لعنت فرما؛ به درستي كه تو بر هر كاري قادري -رجال كشي ص 327 - 326 - بحارالانوار، ج 47، ص 363.

[15] اصول كافي، ج 2، باب حق برادر مؤمن، ص 135 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 29 - 28.